گفتا ز داغ مادر سادات روضه ای بخوان
تنها جوابم این شد و گفتم که الامان
داغت که سوخت عالم آدم گمان کنم
نه؛در ز داغ تو می سوخت، بی گمان!
***
از پشت در که آمدی از خود بدر شدم
آری هزار سال ز غمت پیر تر شدم
.
هی فضه را تو صدا می زدی ز درد
تو بی پسر، من از این داغتر شدم
.
مسمار در که ب پهلوت خورد وای
مسمار روزگار زد به دلم خونجگر شدم
.
تو می روی و مرا بین دشمنان
تنها تو دیدی و زان بیشتر شدم
.
هی با سکوت خودم داد می زدم
هی غصه خوردم و تحقیر تر شدم
.
دستم ک بسته بود ب زنجیر مصلحت
دیدی ک دست بسته و زنجیرتر شدم
.
قنفذ غلاف را که بلند کرده بود
شمشیر خود بدیدم و غمگیرتر شدم
.
از داغ کوچه حسن غصه می خورد
وقتی شنیدمش بخدا از کمر شدم
.
گویا علی لقب پدر غصه ها گرفت
تو رفتی و به داغ عظیمی پدر شدم
.
از صبر سیر شدم من از غصه سیرتر
مانوس چاه و ناله ی شبگیر تر شدم
***
کوچه ای پر شده از بوی غریبی...مادری یک تنه با فتنه گران می جنگد.
و چنین است امروز؛
آری...
قلب انتظار... تند تند میزند!