روضه باز
دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ق.ظ
سخت بود برا خودم...!
...
تیر تا ز بند کش افتاد
قلب عالم تپش تپش افتاد
هر چه در راه زور می زد تیر
که نیاید بدین جهش افتاد
با خودش اشک می ریزد تیر
تیر با خود به سرزنش افتاد
که من و این ضخامتم نکند
بخورم من به طفل شش، افتاد
آسمان هم ز دیدن صحنه
گیج می رفت و بر کشش افتاد
نفس سینه ی زمین بگرفت
بی رمق شد ب هش و هش افتاد
مثل مرغی که سر بریده شود
روی دست پدر پرش افتاد
شاه با آن جلالت و جبروت
تا که صحنه را دید و چش افتاد
مات مبهوت طفل غرق به خون
رئشه ای خورد و بر تنش افتاد
هی برفت و نرفت تا خیمه
خیمه هم گرم واکنش افتاد
مادر از پا فتاد آن لحظه
تا دم خیمه را خزش افتاد
زینب از داغ داشت می مرد
ناله میزد به حال غش افتاد
تا رقیه نبیند این صحنه
روی صورت؛ معجرش افتاد
خوب شد نبود عباسی
تا ببیند برادرش افتاد...
ما رو هم دعا کنید...
- ۹۲/۰۹/۲۵
بسیار زیبا بود.
بسیار دلم را ریش کرد این رقعه.
دست مریزاد.
1) اشعار خودتان است؟
2) قالب وبلاگتان از شدت سادگی زیباست. معلوم است روح لطیفی دارید.
3) دزفولی هستید؟
4) خیلی مخلصیم.