همچو منصور تبسم به سر دار مگر آسان است
روز و شب آمدن و توبه و اقرار مگر آسان است
.
عاشق زلف پریشان و غزل خوان تو ام مهدی جان
کاش می شد بزنم جار به بازار مگر آسان است
.
کوچکی کرده سر راه تو آنکس که بزرگش کردی
در سپاه تو شدن یکشبه سردار مگر آسان است
.
پیچ و خم دارد اگر بازی دنیایی ما سوختگان
تا رسیدن به تو بی رنجش بسیار مگر آسان است
.
پدر عشق بسوزد منشش را ک پدر می سوزد
تا نسوزی نشوی محرم اسرار مگر آسان است
.
جوجه و داعیه تخم گذاری چه جسارت باشد
من از خود شده و خواندن خود یار! مگر آسان است
.
حافظ ار گفت: مردان خدا پرده پندار دریدند
کاش می گفت ولی سوختن پرده پندار مگر آسان است
.
مولوی،حافظ و سعدیّ و سمرقندی و صائب همگان
جستجو کردن تو در دل اشعار مگر آسان است
.
چشم شستن چه بود سوخته ام چشمم را
گو به سهراب تو گفتیّ و ولی دیدن دلدار مگر آسان است
.
نخل منت بکشد تا بروم رویش و بر دار شوم
کشتن کبر و شدن میثم تمار مگر آسان است
.
قافیه سوخته و جای خودش را به ردیفش بسپرد
شعر هم سوز دل و عاطفه دارد مگر سندان است
.
هی بخوردیم و بخوردیم و بخوردیم عجب منتظری؟!
تا که خجلت زده از خوردن ما پسته رفسنجان است!
.
تو کلید همه دردی و دوای همگان مهدی جان
و کلید دگران بیشتر از ملعبه شیطان است!
.
آنچه محتاج به آنیم و پر از دغدغه سید علی است
دید او دشمن تسیلح شده تا به بن دندان است
.
راهمان، فرهنگ مهدوی و زندگی مهدوی است
منجی و ناجی فکری است که در زندان است
.
گر غزل جای خودش را به قصیده سپرد حرفی نیست
دوست باید ندهد دست به دشمن ک چپاول دان است!
.
افتخاری است به تاریخ که ایرانی و کورش داریم
لیک این قصه کمی بیشتر از رهروی سلمان است
.
آتش افروخته دشمن که بدین سان بفریبد ما را
وانکه در دام بیفتاد ندانست که آتشبان است؟!
.
دوستان قوم من قوم شما قوم همه یکسان است
آنچه فرق است میان من و تو گفته خدا ایمان است
.
شیعه و سنی در این معرکه ها جنگ نمایند بد است
دست دشمن چو ندانند در این معرکه ها پنهان است
.
خود زنی کردن و نالیدن و گفتن که بلی من حقم
دوستان منطق پرخاش گمانم منش حیوان است
.
و چنین است بلی معرفت دُر گرانی است به هر کس ندهند
پر طاووس از این است به کرکس که ندادند مگر ارزان است!
.
مثنوی آمده و بار ز دوش دل دلتنگ قصیده برداشت
ورنه این قصه خدا داند و این دل سر باریدن داشت
.
مصلحت بود علی وار ز پیش در و دیوار گذشت
استخوانی به گلو داشته و خار به چشمی و بگشت!
.
الغرض قصه طویل است و دهانی که طویله است مگر؟!
که هر آن چیز برآید ز زبان گفت و جفا کرد و بسوزاند جگر
.
من هر آن چیز که شرط است به رندان و رفیقان گفتم
تا نگویند نگفتی و نخواهم؛ که تکرار کنم قصه خود بار دگر